«در گنگی زود باختم»
راه ونشانم را همه باختم،همه رابه یک لحظه وشاید به یک دیدار باختم،دیداری از پشت هفت دیوار،دیوار هایی از جنس فاصله........باختم،باختم محبوبم......
بگذار بمانم در ریگستان های داغ فرسوده ام،بمانم در نشنیده ها،بمانم در ابتدای ندیده ها،بمانم در تهی،بمانم در اول،بمانم در نرسیدن......
زود بود،همه کار هایم زود بود،و تردید هایم درست.زود بود برای دوست داشتن و دوست داشته شدن.زود بود که از گنگی ام گنگ شوی.برای همیشه زود است،زود است آتش عارفانه ام خاکستر شود.
نمیتوانم تصور کنم که تو از کودکی هایم برنجی،کودکی که هرگز نتوانست طرز بازی با اسباب بازی هایش را بیاموزد در حالیکه سعی داشت قواعد بازی خود را به هم بازی اش بیاموزد.این کودک مجرم است! جرمش گرفتن لذت بازی از هم بازی خودش است.
این کودک محکوم است تنها بماند،تنهای تنها.....بدون حتی یک هم بازی
من در این تاریکی
امتداد تر بازوهایم را
زیر بارانی میبینم
که دعاهای نخستین بشر را تر کرد
«تاحب»