قسم به هر کلام مقدس
مجبور نیستم که بگویم دوستت دارم،حتی اگر نخواهی،اینجا میز محاکمه نیست که اسرار دلم را نکته به نکته بدانی و قسمم بدهی به هر کلام مقدس یا نشان مقدسی یا تهدید کنی،محاکمه ام کنی وبگویی در آخر تو چنبن حقی نداری.شاید این حرف برای تو سنگین بوده زیرا روزی آنرا نثار تو کرده بودم.انگار روزگار با پشت کردن به من قصد خود نمایی دارد یا قصد کوچک کردن احساسات عاشقانه من.
مجبور نیستم که بگویم دیگر حتی یک بار هم غریبه ای دستانم را نخواهد فشرد.اگر تو نباشی،لیاقتی در دنیا و موجودات بعد از تو نمیبینم.انگار اینجا مکان ذره ذره شدن قطعه ها ی ترک خورده دل شیشه ای و نازک من نیست که بدانی،سرنوشت مرا کع به باد خواهم سپردش.شاید از سنگینی نگاهت تنها محل گریزم دوری از توست.
مجبور نیستم که بگویم همیشه با تو زندگی میکنم،همیشه تو سخن میگویی و من با حوصله میشنوم، وآرام آرام نفسهلیت را به یاد میآورم،صدایت همیشگی است در سراچه ذهن بیمارم.وشاید ندانی اینجا محل زندگی من است که برای تو همیشه،روزهای دور،خاطرات گذشته،دنیای فراموش شده ها و شاید مردگی افکار بوده.افسوس لذت زندگی ام را نخواهی دید.
مجبور نیستم که بگویم گرچه تلخ است تنهایی(باز در نظر تو اینچنین است)برایم از هزار ها هزارها شلوغی ها هیاهوها و یارها شیرین تر از هر شهدی است در انتظار تو ماندن.واینجا در ممکان انتظار تنگی برای تو بوجود نخواهد آورد محبوب من!وشاید انتظار ها روزی بزرگترین وقایع جهان با شند. قدرت انتظار را خرد منگر امید ها را تباهی اوقات مخوان.
مجبور نخواهم بود در اینجا در مدخل ورودی تمام احساسات لطیف و عاشقانه شاید حتی محبت ودرخواست جامدی رااذن دخول دهم نازنینم.وتو ای محبوب من در این دنیای خود پرستی ام از سر کبر و غرور تو را آزاد در راه انتخاب گذاشته ام ،تنگی دلم را،کوچکی ظرف عشقم را ،تقصیر گفتارم را بر من ببخش
نوشته های تنهایی«تاحب»