دلتنگی تاحب
میتونم تا آخر دنیا بنویسم،حرفای گفتنی ام زیاده اما گوش شنوا ندارم،حرفام واسه دلمه.
درد نیست،عشق نیست،گلایه نیست،انتظار نیست،چون خودم همه نیاز ها رو از بین بردم،دیگه داره عقده میشه ترسم از اون وقتیه که سر واکنه و دودمانمو به خاکستر بسپاره.
(خدای من کجا باید دنبالت بگردم،نشونی خونت کجاست،حتما یکی واسه اینکه اذیتم کنه آدرس اشتباهی بهم داده،آخه یه ساله دستم رو زنگه،شاید خونه خالی شده،شایدم صاحب خونه اصلا نمیشنوه.)
دلم میخواست تا آخر دنیا برات بنویسم،از راههایی که رفتمو نرسیدم،گفتند می آیی اما چشمم به راه خوشکید....حتی سایه ات رو هم تو راه حس نکردم،از غربتم برات بگم که خوشی سر میدادم که همه آشناییه،از دلی میگم برات که واسه پیدا کردن مقصود آواره شد و .....
«خدایی که میشناختمش بی رحم نبود،بخششت را ....نمیدانم کسی میگفت «یه عالمه»است،پس شاید بتوانی مرا بیامرزی...زود باش تا ناامید نشده ام تعجیل کن،از کسی شنیده ام که میگفت ناامیدی از حق گناهی نا بخشودنی است»
«تاحب»